sharifarash
Arash, 36 y.o.Looking for
Friends
Meeting in person
Postal pen pals
Flirting and romance
Website
Education
Bachelor's degree
Arash Sharifnejad
Relationship status
Single
Messaging
Joined
8 years ago,
profile updated
2 years ago.
Displaying posts 1
to 5
of 5.
شعرهای جالبن
مجسمه ها جایی نمی روند.
قرن ها به نقطه ای در افق
خیره می مانند
بی پلک زدن
و ریشه های سنگی خود را
در آرزوی فتحِ یک قدم
نفرین می کنند؛
پرندگان اما
بندِ هیچ بام و درختی نمی شوند
و عمرِ کوتاهشان
در کشفِ زیبای منظره های تازه می گذرد.
پرنده،
یا مجسمه؟
کدام باید بود؟ // یغما گلرویی
قرن ها به نقطه ای در افق
خیره می مانند
بی پلک زدن
و ریشه های سنگی خود را
در آرزوی فتحِ یک قدم
نفرین می کنند؛
پرندگان اما
بندِ هیچ بام و درختی نمی شوند
و عمرِ کوتاهشان
در کشفِ زیبای منظره های تازه می گذرد.
پرنده،
یا مجسمه؟
کدام باید بود؟ // یغما گلرویی
هفت سالهگی
ختمِ تمام ِكودكیِ ما بود!
و من بدم میآمد
از دروغهای درسِ تاریخ
و بدم میآمد
ازحرفهای آقایعلوم.
او ماه راـ كه رفیقِ خواب های من درمهتابی بود ـ قُلوه سنگی میدانست شناوردر سیاهیِ آسمان
و من بدممیآمد
از درسِریاضی
با آن همه اعداد و علامتهای بی سرو ته كه نمیگذاشتند صدای گُنجشک های آن سوی پنجره را بشنوم
و بدممیآمد
از درسِنقاشی
كه معلمش همیشه به من میخندید و هیچوقت نمیپرسید چرا ماهی قرمزهای حوضِ آبی را بارنگِ سیاهنقاشی میكنم
و از زنگِ ورزش بدم میآمد باآن معلمِ معتادش كه نمیگذاشت ما بازی كنیم و وادارمان میكرد با صدای سوتِ مسخره اَش نرمش كنیم و ما عرق میریختیم و خسته میشدیم و او دلش غنج میزد و تندتَردر سوتَش میدمید و ما ازنفسمی افتادیم و او میخندید و ما را عروسك هایخیمه شببازی ِخود میدید. او برادرِ هم خون ِهیتلِر بود
ختمِ تمام ِكودكیِ ما بود!
و من بدم میآمد
از دروغهای درسِ تاریخ
و بدم میآمد
ازحرفهای آقایعلوم.
او ماه راـ كه رفیقِ خواب های من درمهتابی بود ـ قُلوه سنگی میدانست شناوردر سیاهیِ آسمان
و من بدممیآمد
از درسِریاضی
با آن همه اعداد و علامتهای بی سرو ته كه نمیگذاشتند صدای گُنجشک های آن سوی پنجره را بشنوم
و بدممیآمد
از درسِنقاشی
كه معلمش همیشه به من میخندید و هیچوقت نمیپرسید چرا ماهی قرمزهای حوضِ آبی را بارنگِ سیاهنقاشی میكنم
و از زنگِ ورزش بدم میآمد باآن معلمِ معتادش كه نمیگذاشت ما بازی كنیم و وادارمان میكرد با صدای سوتِ مسخره اَش نرمش كنیم و ما عرق میریختیم و خسته میشدیم و او دلش غنج میزد و تندتَردر سوتَش میدمید و ما ازنفسمی افتادیم و او میخندید و ما را عروسك هایخیمه شببازی ِخود میدید. او برادرِ هم خون ِهیتلِر بود
پا گذاشتن روی بلندترین قلهها سخت وسوسه انگیز است
راه سپردن در تنهایی و سکوت سخت وسوسه انگیز است
عاشق شدن به راههای نهان و فرار از دنیای آدمها،
سخت وسوسه انگیز است.
بخشی از گفته های دیوونه های دوست داشتنی
راه سپردن در تنهایی و سکوت سخت وسوسه انگیز است
عاشق شدن به راههای نهان و فرار از دنیای آدمها،
سخت وسوسه انگیز است.
بخشی از گفته های دیوونه های دوست داشتنی
Please Sign In
or Join for Free
to view the rest of this profile.